loading...

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

بازدید : 423
جمعه 8 خرداد 1399 زمان : 14:21

امشب هم خوش‌حال نیستم، بدحالم. و با همه قهرم به جز خدا. من به تنگ آمده ام از همه چیز. دیشب نوشتم حالا خیلی هم حالم بد نیست؛ اما امشب هست. من به تنگ آمده ام از همه چیز. (اوه فکر کردم ننوشته بودمش!) اشک‌ها از روی گونه غلت میخورن و پرت میشن پایین روی شونه ام. بعضی‌هاشون به بالش برخورد میکنن و بعضیاشون همونجا روی شونه ام جا خوش میکنن.

بدحالم از اشنا‌ها، از اعتمادهای بیجا بهشون و از دوست داشتنشون. خوشحالم که فهمیدم نباید دیگه اعتماد کنم بهشون.
صد البته چیزایی واسه شکر کردن زیادن . دل گرفته نمیفهمه اما من که میفهمم. پس شکرت، چون تو باهامی‌و این مهم‌ترین چیزه. و شکرت برای هزاران چیز، هزاران بار

عاقبت گوش کردن به موسیقی
بازدید : 734
جمعه 8 خرداد 1399 زمان : 14:21

من به تنگ آمده ام از همه چیز ، بگذارید هواری بزنم.

این شعر کوتاه روایت حال الان منه. چون میخوام دیگه تمام چیزا رو اعم از مثبت و منفی بنویسم، میگم که: نمیدونم اسم این حس چیه، غم؟ استرس؟ اما بیشتر از همه همون چیزیه که نوشتم انگار: من به تنگ آمده ام از همه چیز.

راستش دیروز داشتن فکر میکردم چطور بعضیا حرمت نون و نمک نگه نمیدارن. امروز تو ارایشگاه خانوم ارایشگر با تلفن جرف میزد و میگفت: ادما حرمت نون و نمک نگه نمیدارن اگر نگه میداشتن، خیلی چیزا فرق میکرد و خیلی اتفاقا نمی‌افتاد و... (نقل به مضمون البته) .

خلاصه که بله! بعضیا حرمت نون و نمک ندارن، معرفت ندارن، انسانیت رو نمیدونن چیه. و جالبه منظورم از اون بعضیا در حال حاضر فقط ادمای آشناست و نه غریبه! بابا پس میگفتن فامیل گوشت همو بخورن استخون همو دور نمیندازن که! چی شد پس؟ امان از فامیل، امان از اشنا. که هل میدن ادمو، که حرمت نون و نمک و هیچی حالی‌شون نیست.

من یکی که دیگه به این فکر نمیکنم فلانی فامیله، اشناس، نمیخواد بترسم، باید هواشو داشته باشم و... نه نه نه . فامیل و غریبه وجود نداره. ادم آدمه و غیر ادم هم غیر ادم! فامیل و غریبه هم نداره. منظورم از ادم بودن هم انسانیت داشتنه. میتونم بگم فارغ از دین، اما نمیگم! چون که دیدم واقعا دین دارهای واقعی فرق دارن با بقیه. یه چیزایی واسشون مهمه، یه حرمتایی نگه میدارن. از خدا میترسن .

اخیش راحت شدم اینا رو نوشتما! نه اینکه حالم بد باشه و اینا، بیشتر به تنگ آمده ام از همه چیز. فکر میکنم (و امیدوارم) فردا که پاشدم بهتر شم. انشاا... . خدایا شکرت برای همه چی. مهم تر از همه برای بودنت، برای حضور، برای اینکه میدونم میشنوی منو. و چه جالب امشب خدا توفیق گوش کردن به آیات قرآن رو بهم داد. و اولین ایه به این مضمون بود که عجله نکنید خدا جواب ضالما رو میده. :) شکرت خدای جانم .

عاقبت گوش کردن به موسیقی
بازدید : 420
جمعه 8 خرداد 1399 زمان : 14:21

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال‌هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

فقط مرسی از خدا و تمام
بازدید : 751
سه شنبه 5 خرداد 1399 زمان : 9:24

دو تا خاطره از بچگیم یادم افتاد:

یکی تو ارایشگاه داشتم گیلاس میخوردم مامانم کاراشو انجام میداد رنگ و اینا منم هیچی نمیگفتم :) یکی هم با کفشای سفید کمی‌پاشنه دار بودم، داشتم از پله‌های ارایشگاه میرفتم پایین و صدی کفشام واسم جالب بود :)

فکر کنم اینا مال دو سه سالگیم باشخ، شایدم بیشتر نمیدونم

+حالا این:

*تانیا یادته به من گفتی بندازمت تو دریا ماهیا بخورنت؟
**کی؟

*تو گفتی

**به کی؟

*به من.

**(با خنده بدجنسی) خوب کردم 😂✋🏻

پی نوشت : تصمیم گرفتم شجاع باشم، درباره همه چیو به خصوص درباره تولد! نمیخوام فکر کنم حالا دیگه ۲۱ ساله نیستم. خب که چی؟ باید طی بشه عمر. منم تا جایی که تونستم استافده کردم و زندگی کردم به هر حال. بایذ ببینم بعدش چیه دیگه! مثل همون قضیه تغییر کردنه میمونه. که میترسی از یه مرحله بری بعدی اما نمیدونی چقدر تغییر خوبه و چه پیامدهای مثبت و خوبی داره.

مزایا و معایب خرید لایک و فالوور ایرانی
بازدید : 720
سه شنبه 5 خرداد 1399 زمان : 9:24

امروز از حدودای ظهر تا همین الان خوابم میومد! دو تا پروژه کاری انجام دادم و یکم کار گرافیکی واسه سایتم اما تقریبا بی فایده بود.

احساس ناامیدی میکنم، حس میکنم توی مصاحبه قبول نشدم. از طرفی میگم خب اینجوری کلی تایم واسه خودت داری. اما باز راضی نمیشم. نمیدونم. شاید خوبه واسم اینکه این کارو انجام ندم. 🤷🏻‍♀️

به جز اون، کار بلاگری زیاد خوب پیش نمیره. کاملا معمولیه. البته ایده جدیدی دارم واسش اما کلا فعلا که پیشرفت چندانی نکردم بعد چند ماه.

خلاصه امشب ناامیدم یکم. البته من همیشه (یا اغلبببب قریب به اتفاق اوقات) به اینده امیدوارم. خداروشکر. نمیدونم ولی یه حس گیجی دارم. امیدوارم یه روز بیام این مطلبو بخونم و بگم اخیییششش همه چیزهمونطوری شد که از خدا خواسته بودم. انشاا... :)

یکم کتاب‌ بخونم و بخوابم. البته زیاد حالم داغون نیستا! یه ذره فقط.

خاطره بچگی +تانیا و شجاعت البته :)
بازدید : 391
شنبه 2 خرداد 1399 زمان : 5:23

چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال‌هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

عکس|ملاقات کارفرما مهدی رحمتی با هنرمند مطرح طرفدار ملاح
بازدید : 417
شنبه 2 خرداد 1399 زمان : 5:23

*مامان واسمون چیزبرگر بخر

**بابا هم میخواد؟

*بابا چیز برگر میخوای

***اره

***چیز برگر چیه؟!

😁😁😁😁

عصرا گاهی میریم باغ این روزا، باغ رو دارن درست میکنن و واسه همین خیلی اوضاعش خوب نیست و گلی و ایناس. اما خیلی باصفا و هوا عالی و اب توی جوب و اینا. بعدم اینکه میرن مامان اینا گل میچینن، منم نگاه میکنم و عکس میگیرم و کیف میکنم :) خدایا شکرت.

امروز پلنر رو شروع کردم. خیلی کاربردیه. دارم ریگ روان میخونم. زندگی قشنگه.

عکس|ملاقات کارفرما مهدی رحمتی با هنرمند مطرح طرفدار ملاح
بازدید : 716
سه شنبه 29 ارديبهشت 1399 زمان : 1:25

الان خوب ترم، اژ موقعی که پست قبل رو نوشتم! تانیا دیروز تو باغ یهویی تصمیم گرفت بره باغشون، بعد که گفتیم چرا، با اخم و تخم گفتش شما چیکار دارین خب میخوایم بریم دیگه :دییییی جوجوی من. بعد گفت تنها میترسیم بریم 🤣🤣 که بابام بره باهاشون. :**

سلامت خواب نوزاد و کودک نوپا
بازدید : 364
سه شنبه 29 ارديبهشت 1399 زمان : 1:25

از لحاظ روحی و جسمی‌خسته ام. واقعا دلم میخواد برم سفر لب دریا. یکم اروم بگیرم و اروم بگیرم و اروم. امروز رفتم دانشگاه واسه نامه کاراموزی و باید بگم که از کارای اداری بیزارم.

وقتی تانیا میخواد بره

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 22
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 113
  • بازدید کننده امروز : 102
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 116
  • بازدید ماه : 357
  • بازدید سال : 357
  • بازدید کلی : 38328
  • کدهای اختصاصی